دوستترا چندان دوست مدار مبادا که روزى دشمنت شود و دشمنت را چندان کینه مورز که بود روزى دوستت گردد . [نهج البلاغه]
مفاهیم پایه ی شبکه مساجد و هیئات بروجرد
روضه خوانی مقام معظم رهبری(2) در خطبه‏هاى نمازجمعه تهران 18/2/13
چهارشنبه 86 دی 5 , ساعت 12:0 صبح  

من امروز مى‏خواهم از روزى مقتلِ «ابن‏طاووس» - که کتاب «لهوف» است - یک چند جمله ذکر مصیبت کنم و چند صحنه از این صحنه‏هاى عظیم را براى شما عزیزان بخوانم. البته این مقتل، مقتل بسیار معتبرى است. این سیدبن‏طاووس - که على‏بن‏طاووس باشد - فقیه است، عارف است، بزرگ است، صدوق است، موثّق است، مورد احترام همه است، استاد فقهاى بسیار بزرگى است؛ خودش ادیب و شاعر و شخصیت خیلى برجسته‏اى است. ایشان اوّلین مقتل بسیار معتبر و موجز را نوشت. البته قبل از ایشان مقاتل زیادى است. استادشان - ابن نَما - مقتل دارد، «شیخ طوسى» مقتل دارد، دیگران هم دارند. مقتلهاى زیادى قبل از ایشان نوشته شد؛ اما وقتى «لهوف» آمد، تقریباً همه آن مقاتل، تحت‏الشّعاع قرار گرفت. این مقتلِ بسیار خوبى است؛ چون عبارات، خیلى خوب و دقیق و خلاصه انتخاب شده است. من حالا چند جمله از اینها را مى‏خوانم.
یکى از این قضایا، قضیه به میدان رفتن «قاسم‏بن‏الحسن» است که صحنه بسیار عجیبى است. قاسم‏بن‏الحسن علیه‏الصّلاةوالسّلام یکى از جوانان کم سالِ دستگاهِ امام حسین است. نوجوانى است که «لم یبلغ الحلم»؛ هنوز به حدّ بلوغ و تکلیف نرسیده بوده است. در شب عاشورا، وقتى که امام حسین علیه‏السّلام فرمود که این حادثه اتّفاق خواهد افتاد و همه کشته خواهند شد و گفت شما بروید و اصحاب قبول نکردند که بروند، این نوجوان سیزده، چهارده‏ساله عرض کرد: عمو جان! آیا من هم در میدان به شهادت خواهم رسید؟ امام حسین خواست که این نوجوان را آزمایش کند - به تعبیر ما - فرمود: عزیزم! کشته‏شدن در ذائقه تو چگونه است؟ گفت «احلى من العسل»؛ از عسل شیرینتر است. ببینید؛ این، آن جهتگیرىِ ارزشى در خاندان پیامبر است. تربیت‏شده‏هاى اهل بیت این‏گونه‏اند. این نوجوان از کودکى در آغوش امام حسین بزرگ شده است؛ یعنى تقریباً سه، چهار ساله بوده که پدرش از دنیا رفته و امام حسین تقریباً این نوجوان را بزرگ کرده است؛ مربّى‏ به تربیتِ امام حسین است. حالا روز عاشورا که شد، این نوجوان پیش عمو آمد. در این مقتل این‏گونه ذکر مى‏کند: «قال الرّاوى: و خرج غلام». آن‏جا راویانى بودند که ماجراها را مى‏نوشتند و ثبت مى‏کردند. چند نفرند که قضایا از قول آنها نقل مى‏شود. از قول یکى از آنها نقل مى‏کند و مى‏گوید: همین‏طور که نگاه مى‏کردیم، ناگهان دیدیم از طرف خیمه‏هاى ابى‏عبداللَّه، پسر نوجوانى بیرون آمد: «کانّ وجهه شقّة قمر» چهره‏اش مثل پاره ماه مى‏درخشید. «فجعل یقاتل» آمد و مشغول جنگیدن شد.
این را هم بدانید که جزئیات حادثه کربلا هم ثبت شده است؛ چه کسى کدام ضربه را زد، چه کسى اوّل زد، چه کسى فلان چیز را دزدید؛ همه اینها ذکر شده است. آن کسى که مثلاً قطیفه حضرت را دزدید و به غارت برد، بعداً به او مى‏گفتند: «سرق القطیفه»! بنابراین، جزئیات ثبت شده و معلوم است؛ یعنى خاندان پیامبر و دوستانشان نگذاشتند که این حادثه در تاریخ گم شود.
«فضربه ابن فضیل العضدى على رأسه فطلقه» ضربه، فرق این جوان را شکافت. «فوقع الغلام لوجهه»؛ پسرک با صورت روى زمین افتاد. «وصاح یا عمّاه»؛ فریادش بلند شد که عموجان. «فجل الحسین علیه‏السّلام کما یجل الصقر». به این خصوصیات و زیباییهاى تعبیر دقّت کنید! صقر، یعنى بازِ شکارى. مى‏گوید حسین علیه‏السّلام مثل بازِ شکارى، خودش را بالاى سر این نوجوان رساند. «ثمّ شدّ شدّة لیث اغضب». شدّ، به معناى حمله کردن است. مى‏گوید مثل شیر خشمگین حمله کرد. «فضرب ابن‏فضیل بالسیف»؛ اوّل که آن قاتل را با یک شمشیر زد و به زمین انداخت. عدّه‏اى آمدند تا این قاتل را نجات دهند؛ اما حضرت به همه آنها حمله کرد. جنگ عظیمى در همان دور و برِ بدن «قاسم‏بن‏الحسن»، به راه افتاد. آمدند جنگیدند؛ اما حضرت آنها را پس زد. تمام محوطه را گرد و غبار میدان فراگرفت. راوى مى‏گوید: «وانجلت الغبر»؛ بعد از لحظاتى گرد و غبار فرو نشست. این منظره را که تصویر مى‏کند، قلب انسان را خیلى مى‏سوزاند: «فرأیت الحسین علیه‏السّلام»: من نگاه کردم، حسین‏بن على علیه‏السّلام را در آن‏جا دیدم. «قائماً على رأس الغلام»؛ امام حسین بالاى سر این نوجوان ایستاده است و دارد با حسرت به او نگاه مى‏کند. «و هو یبحث برجلیه»؛ آن نوجوان هم با پاهایش زمین را مى‏شکافد؛ یعنى در حال جان دادن است و پا را تکان مى‏دهد. «والحسین علیه‏السّلام یقول: بُعداً لقوم قتلوک»؛ کسانى که تو را به قتل رساندند، از رحمت خدا دور باشند. این یک منظره، که منظره بسیار عجیبى است و نشان‏دهنده عاطفه و عشق امام حسین به این نوجوان است، و درعین‏حال فداکارى او و فرستادن این نوجوان به میدان جنگ و عظمت روحى این جوان و جفاى آن مردمى که با این نوجوان هم این‏گونه رفتار کردند.
یک منظره دیگر، منظره میدان رفتن على اکبر علیه‏السّلام است که یکى از آن مناظر بسیار پُرماجرا و عجیب است. واقعاً عجیب است؛ از همه طرف عجیب است. از جهت خود امام حسین، عجیب است؛ از جهت این جوان - على اکبر - عجیب است؛ از جهت زنان و بخصوص جناب زینب کبرى، عجیب است. راوى مى‏گوید این جوان پیش پدر آمد. اوّلاً على اکبر را هجده ساله تا بیست و پنجساله نوشته‏اند؛ یعنى حداقل هجده سال و حداکثر بیست و پنج سال. مى‏گوید: «خرج على بن‏الحسین»؛ على بن‏الحسین براى جنگیدن، از خیمه‏گاه امام حسین خارج شد. باز در این‏جا راوى مى‏گوید: «و کان من اشبه النّاس خلقاً»؛ این جوان، جزو زیباترین جوانان عالم بود؛ زیبا، رشید، شجاع. «فاستأذن اباه فى القتال»؛ از پدر اجازه گرفت که برود بجنگد. «فأذن له»؛ حضرت بدون ملاحظه اذن داد. در مورد «قاسم‏بن الحسن»، حضرت اوّل اذن نمى‏داد، و بعد مقدارى التماس کرد، تا حضرت اذن داد؛ اما «على‏بن‏الحسین» که آمد، چون فرزند خودش است، تا اذن خواست، حضرت فرمود که برو. «ثمّ نظر الیه نظر یائس منه»؛ نگاه نومیدانه‏اى به این جوان کرد که به میدان مى‏رود و دیگر برنخواهد گشت. «وارخى علیه‏السّلام عینه و بکى»؛ چشمش را رها کرد و بنا کرد به اشک ریختن.
یکى از خصوصیّات عاطفى دنیاى اسلام همین است؛ اشک‏ریختن در حوادث و پدیده‏هاى عاطفى. شما در قضایا زیاد مى‏بینید که حضرت گریه کرد. این گریه، گریه جزع نیست؛ این همان شدّت عاطفه است؛ چون اسلام این عاطفه را در فرد رشد مى‏دهد. حضرت بنا کرد به گریه‏کردن. بعد این جمله را فرمود که همه شنیده‏اید: «اللّهم اشهد»؛ خدایا خودت گواه باش. «فقد برز الیهم غلام»؛ جوانى به سمت اینها براى جنگ رفته است که «اشبه النّاس خُلقاً و خَلقاً و منطقاً برسولک».
یک نکته در این‏جا هست که من به شما عرض کنم. ببینید؛ امام حسین در دوران کودکى، محبوب پیامبر بود؛ خود او هم پیامبر را بى‏نهایت دوست مى‏داشت. حضرت شش، هفت ساله بود که پیامبر از دنیا رفت. چهره پیامبر، به صورت خاطره بى‏زوالى در ذهن امام حسین مانده است و عشق به پیامبر در دل او هست. بعد خداى متعال، على‏اکبر را به امام حسین مى‏دهد. وقتى این جوان کمى بزرگ مى‏شود، یا به حدّ بلوغ مى‏رسد، حضرت مى‏بیند که چهره، درست چهره پیامبر است؛ همان قیافه‏اى که این قدر به او علاقه داشت و این قدر عاشق او بود، حالا این به جدّ خودش شبیه شده است. حرف مى‏زند، صدا شبیه صداى پیامبر است. حرف زدن، شبیه حرف زدن پیامبر است. اخلاق، شبیه اخلاق پیامبر است؛ همان بزرگوارى، همان کرم و همان شرف.
بعد این‏گونه مى‏فرماید: «کنّا اذا اشتقنا الى نبیّک نظرنا الیه»؛ هر وقت که دلمان براى پیامبر تنگ مى‏شد، به این جوان نگاه مى‏کردیم؛ اما این جوان هم به میدان رفت. «فصاح و قال یابن سعد قطع اللَّه رحمک کما قطعت رحمى». بعد نقل مى‏کند که حضرت به میدان رفت و جنگ بسیار شجاعانه‏اى کرد و عدّه زیادى از افراد دشمن را تارومار نمود؛ بعد برگشت و گفت تشنه‏ام. دوباره به طرف میدان رفت. وقتى که اظهار عطش کرد، حضرت به او فرمودند: عزیزم! یک مقدار دیگر بجنگ؛ طولى نخواهد کشید که از دست جدّت پیامبر سیراب خواهى شد. وقتى امام حسین این جمله را به على‏اکبر فرمود، على‏اکبر در آن لحظه آخر، صدایش بلند شد و عرض کرد: «یا ابتا علیک السّلام»؛ پدرم! خداحافظ. «هذا جدّى رسول‏اللَّه یقرئک السّلام»؛ این جدم پیامبر است که به تو سلام مى‏فرستد. «و یقول عجل القدوم علینا»؛ مى‏گوید بیا به سمت ما.
اینها منظره‏هاى عجیبِ این ماجراى عظیم است. و امروز هم که روز جناب زینب کبرى سلام‏اللَّه‏علیهاست. آن بزرگوار هم ماجراهاى عجیبى دارد. حضرت زینب، آن کسى است که از لحظه شهادت امام حسین، این بار امانت را بر دوش گرفت و شجاعانه و با کمال اقتدار؛ آن‏چنان که شایسته دختر امیرالمؤمنین است، در این راه حرکت کرد. اینها توانستند اسلام را جاودانه کنند و دین مردم را حفظ نمایند. ماجراى امام حسین، نجاتبخشىِ یک ملت نبود، نجاتبخشىِ یک امّت نبود؛ نجاتبخشى یک تاریخ بود. امام حسین، خواهرش زینب و اصحاب و دوستانش، با این حرکت، تاریخ را نجات دادند.

خطبه‏هاى نمازجمعه تهران 18/2/1377



نوشته شده توسط شهید | نظرات دیگران [ نظر] 
روضه خوانی مقام معظم رهبری (1)خطبه‏هاى نماز جمعه (عاشوراى 1416)
چهارشنبه 86 دی 5 , ساعت 12:0 صبح  

این روزها، روزهاى روضه و گریه است؛ شما هم همه‏جا مى‏شنوید. بنده براى این‏که خودم را مختصرى در این میهمانى عظیم حسینى وارد کرده باشم، این چند کلمه را عرض مى‏کنم و چون این ملت ما خیلى جوان در راه خدا داده است - شاید در بین این جمعیت، هزاران نفر هستند که جوانانشان را از دست داده‏اند - فکر کردم که چند کلمه از جوانان امام حسین عرض کنم. ما به همه مى‏گوییم که از روى متن، روضه بخوانید؛ حالا بنده مى‏خواهم متن کتاب «لهوفِ» ابن‏طاووس را برایتان بخوانم، تا ببینیم روضه متنى چگونه است. بعضى مى‏گویند آدم نمى‏شود همان را که در کتاب نوشته است، بخواند؛ باید بپرورانیم - بسازیم - خوب؛ گاهى آن هم اشکالى ندارد؛ اما ما حالا از روى کتاب، چند کلمه‏اى مى‏خوانیم.
على‏بن‏طاووس، از علماى بزرگ شیعه در قرن ششم هجرى است؛ خانواده او همه اهل علم و دینند. همه آنها یا خیلى از آنها خوبند؛ بخصوص این دو برادر - على‏بن‏موسى‏بن‏جعفربن‏طاووس و احمدبن‏موسى‏بن‏جعفربن‏طاووس - این دو برادر از علماى بزرگ، مؤلّفین بزرگ و ثُقات بزرگند. کتاب معروف «لهوف» از سیّد على‏بن‏موسى‏بن‏جعفربن‏طاووس است. در تعبیرات منبریهاى ما عین عبارات این کتاب - مثل روایت - خوانده مى‏شود؛ از بس متقن و مهم است. من از روى این مى‏خوانم.
مى‏گوید: «فلمّا لم یبق معه سوى اهل بیته»؛ یعنى وقتى که همه اصحاب امام حسین به شهادت رسیدند و کسى غیر از خانواده او باقى نماند، «خرج على‏بن‏الحسین علیه‏السّلام»؛ على‏اکبر از خیمه‏گاه خارج شد. «و کان من اصبح النّاس خلقاً»؛ على‏اکبر یکى از زیباترین جوانان بود. «فاستأذن اباه فى القتال»؛ پیش پدر آمد و گفت: پدر، اکنون اجازه بده تا من بروم بجنگم و جانم را قربانت کنم. «فاذن له»؛ هیچ مقاومتى نکرد و به او اجازه داد!
این دیگر اصحاب و برادرزاده و خواهرزاده نیست که امام به او بگوید نرو - بایست - این پاره تن و پاره جگر خود اوست! حال که مى‏خواهد برود، باید امام حسین اجازه دهد. این انفاق امام حسین است؛ این اسماعیل حسین است که به میدان مى‏رود. «فاذن له»؛ اجازه داد که برود. اما همین که على‏اکبر به طرف میدان راه افتاد، «ثمّ نظر الیه نظر یائس منه»؛ امام حسین نگاهى از روى نومیدى، به قدّ و قامت على‏اکبر انداخت. «و ارخى‏ علیه‏السّلام عینه و بکى‏، ثمّ قال اللّهم اشهد»؛ گفت: خدایا خودت شاهد باش. «فقد برز الیهم غلام اشبه النّاس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسولک»؛ جوانى را به جنگ و به کام مرگ فرستادم که از همه مردم، شبیه‏تر به پیغمبر بود؛ هم در چهره، هم در حرف زدن، هم در اخلاق؛ از همه جهت!
به به، چه جوانى! اخلاقش هم به پیغمبر، از همه شبیه‏تر است. قیافه و حرف زدنش هم به پیغمبر و به حرف زدن پیغمبر، از همه شبیه‏تر است. شما ببینید امام حسین، به چنین جوانى چقدر علاقه‏مند است! به این جوان، عشق مى‏ورزد؛ نه فقط به خاطر این‏که پسر اوست. به خاطر شباهت، آن هم چنان شباهتى به پیغمبر! آن هم حسینى که در بغل پیغمبر بزرگ شده است. به این پسر، خیلى علاقه دارد و رفتن این پسر به میدان جنگ، خیلى برایش سخت است. بالاخره رفت.
مرحوم ابن‏طاووس نقل مى‏کند که این جوان به میدان جنگ رفت و شجاعانه جنگید. بعد نزد پدرش برگشت و گفت: پدرجان! تشنگى دارد مرا مى‏کشد؛ اگر آبى دارى، به من بده. حضرت هم آن جواب را به او داد. برگشت و به طرف میدان رفت. حضرت در جواب به او فرمود: برو بجنگ؛ طولى نخواهد کشید که به دست جدّت سیراب خواهى شد. «فرجع الى موقف نضال»؛ على‏اکبر به‏طرف میدان جنگ برگشت.
مؤلّف این کتاب، ابن‏طاووس است؛ آدم ثقه‏اى است. این‏طور نیست که براى گریه‏گرفتن و مثلاً گرم کردن مجلس بخواهد حرفى بزند؛ نه. عباراتش عبارات متقنى است. مى‏گوید: «و قاتل اعظم القتال»؛ على‏اکبر، بزرگترین جنگ را کرد؛ در نهایت شجاعت و شهامت جنگید. بعد از آن که مقدارى جنگید، «فرماه منقذبن مرة العبدى لعنة اللَّه»؛ یکى از افراد دشمن، آن حضرت را با تیرى هدف گرفت. «فصرعه»؛ پس او را از روى اسب به زمین انداخت.
«فنادا یا ابتاه علیک السّلام»؛ صداى جوان بلند شد: پدر، خداحافظ! «هذا جدّى یقرأک السّلام»؛ این جدّم پیغمبر است که به تو سلام مى‏رساند. «و یقول عجل القدوم علینا»؛ مى‏گوید: فرزندم حسین! زود بیا، بر ما وارد شو - على‏اکبر، همین یک کلمه را بر زبان جارى کرد - «ثم شهق شهقتاً فمات»؛ بعد آهى، یا فریادى کشید و جان از بدنش بیرون رفت.
«فجاء الحسین علیه‏السّلام»؛ امام حسین تا صداى فرزند را شنید، به طرف میدان جنگ آمد؛ آن‏جایى که جوانش روى زمین افتاده است. «حتّى وقف علیه»؛ بالاى سر جوان خود رسید. «و وضع خدّه على خدّه»؛ صورتش را روى صورت على‏اکبر گذاشت. «و قال قتل اللَّه قوماً قتلوک ما اجرأهم على اللَّه»؛ حضرت، صورتش را روى صورت على‏اکبر گذاشت و این کلمات را گفت: خداوند بکشد قومى را که تو را کشت ...
قال الرّاوى: «و خرجت زینب بنت على علیهماالسّلام»؛ راوى مى‏گوید: یک وقت دیدیم که زینب از خیمه‏ها خارج شد. «فنادا یا حبیباه یابن‏اخاه»؛ صدایش بلند شد: «اى عزیز من؛ اى برادرزاده من!». «و جائت فأکبّت علیه»؛ آمد و خودش را روى پیکر بى‏جان على‏اکبر انداخت. «فجاءالحسین علیه‏السّلام فأخذها و ردها الى النّساء»؛ امام حسین علیه‏السّلام آمد، بازوى خواهرش را گرفت، او را از روى جسد على‏اکبر بلند کرد و پیش زنها فرستاد.
«ثمّ جعل اهل بیته صلوات‏اللَّه‏وسلامه‏علیهم یخرج رجل منهم بعدالرجل»؛ دنباله این قضیه را نقل مى‏کند که اگر بخواهیم این عبارات را بخوانیم، واقعاً دل انسان از شنیدن این کلمات، آب مى‏شود!
من از این عبارت ابن‏طاووس، مطلبى به ذهنم رسید. این که مى‏گوید: «فأکبّت علیه»، آنچه در این جمله ابن‏طاووس است - که حتماً از روایات و اخبار صحیحى نقل کرده - نمى‏گوید که امام حسین خودش را روى بدن على‏اکبر انداخت؛ امام حسین، فقط صورتش را روى صورت جوانش گذاشت. اما آن که خودش را از روى بى‏تابى روى بدن على‏اکبر انداخت، حضرت زینب کبرى‏ است.
من در هیچ کتاب و هیچ مقتلى ندیدم که این زینب بزرگوار، این عمّه سادات، این عقیله بنى‏هاشم، وقتى که دو پسر خودش، دو على‏اکبر خودش هم در کربلا شهید شدند - یکى «عون» و یکى «محمّد» - عکس‏العملى نشان داده باشد؛ مثلاً فریادى کشیده باشد، گریه بلندى کرده باشد، یا خودش را روى بدن آنها انداخته باشد! به نظرم رسید این مادران شهداى زمان ما، حقیقتاً نسخه زینب را عمل و پیاده مى‏کنند! بنده ندیدم، یا کمتر مادرى را دیدم - مادر یک شهید، مادر دو شهید، مادر سه شهید - که وقتى انسان او را مى‏بیند، در او ضعف و عجز احساس کند!
مادران واقعاً شیر زنانى هستند که انسان مى‏بیند زینب کبرى‏ نسخه اصلى رفتار مادران شهداى ماست. دو پسر جوانش - عون و محمّد - شهید شدند، حضرت زینب سلام‏اللَّه‏علیها عکس‏العملى نشان نداد؛ اما دو جاى دیگر - غیر از مورد پسران خودش - دارد که خودش را روى جسد شهید انداخت؛ یکى همین‏جاست که بالاى سر على‏اکبر آمد و بى‏اختیار خودش را روى بدن على‏اکبر انداخت، یکى هم عصر عاشوراست؛ آن وقتى که خودش را روى بدن برادرش حسین انداخت و صدایش بلند شد: «یا رسول‏اللَّه! هذا حسینک ململ بدماء»؛ اى پیغمبر خدا، این حسین توست؛ این عزیز توست؛ این پاره تن توست! چه مصیبتهایى را تحمّل کردند! لاحول و لاقوة الّا باللَّه العلىّ العظیم.

خطبه‏هاى نماز جمعه (عاشوراى 1416) 19/3/1374

نوشته شده توسط شهید | نظرات دیگران [ نظر] 
باید دشمن شناس باشیم
جمعه 86 آذر 30 , ساعت 3:36 عصر  

حاج منصور ارضی:

در عین حال که ابن سعد را لعن می کنیم، باید ابن سعدهای زمان را نیز بشناسیم. آن ملعون، در مقابل فرمایش حضرت اباعبدالله (علیه السلام) که در قبال کشتن من به گندم ری هم نمی رسی، با تمسخر گفت اگر به گندمش نرسم، به جوی طویله های آن خواهم رسید!

                              ://rajanews.com/News/?20545 

 


نوشته شده توسط شهید | نظرات دیگران [ نظر] 
مقاله دوم عاقبت بد عت گزاران (باز شناسی نقش مدرن تصوف(2))
جمعه 86 آذر 30 , ساعت 2:50 عصر  

بسم الله الرحمن الرحیم

بازشناسی تصوف در جهان معاصر(2)

در مقاله قبل به اینجا رسیدیم که تمدن غرب با این سوال اساسی رو برو هست که با انقلاب اسلامی چه باید کرد؟؟

از اولی که این سوال در مراکز علمی و تصمیم گیری  دنیای استکبار مطرح شد جواب های گوناگونی به آن داده شد. شاید اولین جواب این بود که اگر به این انقلاب میدان داده شود چون اداره یک حکومت نیاز به هماهنگی های جهانی و مشورت های علمی دارد به تدریج این حکومت در تمدن مدرن منحل خواهد شد. مدتی این ایده در سطح دنیای استکبار مطرح شد. بعد از موفقیت های  اولیه انقلاب،  تئوری های دیگری مانند حمله نظامی و حذف فیزیکی رهبران انقلاب برای کنترل جریان انقلاب مطرح شد. که در نهایت به بالندگی شعارهای انقلاب در جهان منجر شد.با شکست تئوری برخورد فیزیکی با انقلاب تئوری فشارهای اقتصادی هم مورد اهتمام قرار گرفت که این نیز به  شکست انقلاب اسلامی منجر نشد.تلاش برای انزوای جهانی ایران ؛ محروم نمودن ایران از تئوری های علمی جدید، سازماندهی مخالفان داخلی و لجستیک سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ایشان و صد ها طرح ونقشه شوم استکبار به جای اینکه به انزوای ایران اسلامی بیانجامد در سالهای اخیر منجر به طرح امیدوارانه شعارهای انقلاب (پیروزی دولت احمدی نژاد) انجامیده است. وایران را بیش از گذشته در سطح جهانی به الگوی مقاومت جهانی در مقابل استکبار تبدیل کرده است.

آری در مقابل این رهبر جدید در عرصه جهانی چه باید کرد؟؟؟

امروز 27سال است که همچنان این سوال به عنوان سوالی اساسی در مراکز تحقیقاتی تمدن غرب  مطرح است.

از جمله رویکردهائی که در برخورد با انقلاب اسلامی مطرح بوده است ودر سالهای گذشته هم مورد توجه بوده است ولی امروز همت بیشتری نسبت به آن معطوف می شود بحث گسترش نوعی خاص از معنویت است؛ که با اتکای به آن  "معنویت مبارز در عرصه جهانی" با دنیای استکبار  به حاشیه رانده شود.

امروز این رویکرد بیش از گذشته مورد توجه قرار می گیرد و ظهور و تقویت عرفانهای نوظهور ، تلاش برای گسترش مسیحیت و سایر ادیان ، فرق و مذاهب در ایران همگی به دنبال تضعیف روحیه مسئولیت پذیری اسلامی در جهان اسلام هستند. آری اگر این روحیه مورد تضعیف قرار گیرد راه برای دخالت های گسترده استکبار باز می شود.  بدون تردید تعالیم مطرح در تصوف و سایر فرق حتی اگر ادعای تشیع کنند از ناحیه استکبار خطری در خور توجه محسوب نمی شوند. زیرا دینی که آنها ترویج می کنند به نحوی انسانها را به عدم دخالت در سرنوشت اجتماعی سوق می دهد و همین موضوع(عدم دخالت در سرنوشت جامعه) غرب مدعی سر پرستی جامعه را بی رقیب می کند.

با توجه به این موضوع ، بدون تردید تقویت فرقه ها  متناسب با فرهنگ ویژه جهان اسلام و ایران اسلامی یک راهبرد  اساسی برای غرب محسوب می شود و در ایران هم تصوف به ویژه گرایش گنابادی که هماهنگی ظاهری بیشتری با تشیع دارد، مورد حمایت قرار می گیرد. دراویش چه بدانند چه ندانند قطعه ای از پازل دشمن برای کنترل جریان بیداری اسلامی در جهان هستند. آنچه در این نوشتار ما به دنبال آن هستیم نگاه به تصوف و فرق از این زاویه است..........

ادامه دارد....


نوشته شده توسط شهید | نظرات دیگران [ نظر] 
سجده به قطب فرقه گنابادی!!!!!
پنج شنبه 86 آذر 29 , ساعت 10:21 عصر  

             

 

 

آیا سجده به قطب جایز است؟؟

 

                                                                        

 


نوشته شده توسط شهید | نظرات دیگران [ نظر] 
جنایات تصوف
پنج شنبه 86 آذر 29 , ساعت 9:49 عصر  

 

نگاهی به جنایات 19 آبان تصوف در بروجرد

 

  http://www.abna.ir/textnews.asp?id=17870

                                                                          
نوشته شده توسط شهید | نظرات دیگران [ نظر] 
تبریک عید قربان
پنج شنبه 86 آذر 29 , ساعت 9:40 عصر  

عید قربان بر تمامی ابراهیمیان مبارک باد.


نوشته شده توسط شهید | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره وبلاگ

مفاهیم پایه ی شبکه مساجد و هیئات بروجرد

مدیر وبلاگ : شهید[102]
نویسندگان وبلاگ :
شهید
شهید (@)[0]


طرح شبکه مساجد و هیئات طرحی است که در سال 1384 در شهرستان بروجرد آغاز به کار کرده است.
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 50 بازدید
بازدید دیروز: 41 بازدید
بازدید کل: 144386 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
لینک های روزانه

فعالیت شبکه ای مساجد و هیئات [33]
بصیرت، جنگ نرم و موضوعات حقیرِ گفتمان شده! [50]
بررسی سطح خرد موضوعاتِ پدیده توسعه اقتصادی [20]
نظام مفاهیم مأخوذ در ادبیات توسعه [12]
نقش علم وفن در غربی شدن [16]
فاصله طبقاتی و کارشناسی غربی!!! [32]
کارشناسی غربی و عدالت!!! [36]
راه تحققِ "عدالت وپیشرفت توأمان" [17]
عدالت و پیشرفت و ایده کانونی انقلاب [21]
"هدف، جاده و ماشین" دهه چهارم انقلاب اسلامی [33]
یک کاندیدای ساده زیست!!!!! [94]
جنایات تصوف در 19آبان 1386 [95]
بز برنج های انتخاباتی [115]
مقالات تحلیلی عاقبت بدعت گزاران؟؟؟ (قسمت اول) [98]
ماجرای شهادت شهید قنوتی (2) ما یک خمینی کشتیم! [84]
[آرشیو(17)]
فهرست موضوعی یادداشت ها
عدالت و پیشرفت توأمان[2] . عدالت و ژیشرفت توأمان . فعالیت شبکه ای و غیر متمرکز مساجد و هیئات . کارگروه تخصصی عدالت و پیشرفت . کارنامه خوانی ریاست جمهوری عدالت و پیشرفت توأمان . گفتمان عدالت وپیشرفت توامان: . مدل تری گپس . نقد آینده نگری مدرن برای انقلاب اسلامی . کارگروه های عدالت و پیشرفت توأمان مساجد و هیئات . کارنامه خوانی ریاست جمهوری طرح فعالیت شبکه ای مساجد و هیئات . الزامات اقتصادی . الزامات سیاسی . الزامات فرهنگی . برنامه پنجم سازندگی . دهه "عدالت و پیشرفت توأمان" . طرح فعالیت شبکه ای مساجد وهیئات - برنامه یازدهم . عدالت و پیشرفت .
نوشته های پیشین

خبرهای قدیمی
زمستان 1386
پاییز 1386
زمستان 1385
شهریور 1388
خرداد 1388
اردیبهشت 1388
فروردین 1388
اسفند 1387
بهمن 1387
دی 1387
آذر 1387
بهمن 1386
آبان 1388
آذر 1388
بهار 1389
زمستان 1388
تابستان 1389
تابستان 89
پاییز 89
بهار 90
لوگوی وبلاگ من

مفاهیم پایه ی شبکه مساجد و هیئات بروجرد
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

برنامه‏های شورای الگوی پیشرفت در نیمه دوم سال
فلسفه برگزاری نشست های راهبردی جمهوری اسلامی
متن کامل سخنرانی بسیار مهم امام خامنه ای در حوزه قم
انتشار اولین گزارش راهبردی با موضوع الگوی پیشرفت اسلامی
مقدمه کتاب الگوی پیشرفت اسلامی
[عناوین آرشیوشده]